جاده ابریشم و مارکوپولو
تاریخ همیشه جذابیت های خودش را داشته و جاده ابریشم یکی از مسائل تاریخی جذاب برای ما بوده است. با بررسی جاده ابریشم و مطالعه این راه همیشه این سوال در ذهن من وجود داشته که دقیقا کدام مسیر را جاده ابریشم می نامیدند. با مطالعه بیشتر متوجه شدم که واقعا نمیتوان مسیر خاص و دقیقی را با عنوان تنها جاده ابریشم عنوان کرد بلکه فهمیدم جاده ابریشم متشکل از جادههای گوناگونی است یا به عبارتی شبکهای از راههایی است که در دورههای مختلف مورد اقبال و استفاده مردم قرار میگرفته است. با بررسی و مطالعه جاده ابریشم به سفرنامه مارکوپولو رسیدیم که بخشی از این جاده را در قرن ۱۳ میلادی طی کرده است. در این نوشتار که برای اولین بار از وبسایت بوبونویس منتشر میشود قصد داریم مسیر مارکوپولو در کشور ایران را نقطه به نقطه و شهر به شهر نوشته و در اختیار خوانندگان قرار دهیم. بخش اعظم این اطلاعات از کتاب “مارکوپولو در ایران” نوشته جغرافی دان و پژوهشگر اتریشی “آلفونس گابریل” به ترجمه “دکتر پرویز رجبی” است. آلفونس گابریل سه بار به ایران سفر کرده و و مسیر مارکوپولو در ایران را با همسر خود طی کرده است. اما در ابتدا باید بدانیم مارکوپولو که بود؟

مارکوپولو کیست؟

مارکوپولو را بیشتر به عنوان یک تاجر و جهانگرد اهل ونیز ایتالیا میشناسند. او در سال ۱۲۷۱ به همراه پدر (نیکولو) و عمو (مافئو)ی خود در ۱۷ سالگی به سمت چین حرکت میکند تا یکی از اعجابانگیزترین سفرهای ممکن را تجربه کند. پدر و عموی او قبلا به دربار قوبلای خان (حاکم چین) رفته بودند و در این سفر دوم خود، مارکو را هم همراه خود میبرند. آنها پس از ۲۴ سال دوری از وطن دوباره به ونیز برگشتند. اما ونیز با رقیب دیرینه خودش، جمهوری جنوا، در حال جنگ بودند که در این جنگ مارکوپولو اسیر شده و در زندان به کمک همسلولیاش سفرنامه خودش را مینویسد.
وضعیت ایران و چین در زمان سفر مارکوپولو
در حدود سال ۱۲۷۱ که مارکوپولو سفرش را آغاز کرد، ایلخانان در ایران حکومت میکردند. ایلخانان از نوادگان چنگیز خان مغول بودند که در ایران حکومت میکردند. هولاکوخان (نوه چنگیز و برادر قوبلای خان) با از بین بردن خوارزمشاهیان و خلفای بنیعباس، سلسله ایلخانیان را تاسیس کرد.

در زمان اولین حضور مارکو در ایران اباقاخان پسر هولاکو حاکم ایران بود. در همین زمان قوبلای (کوبلای) خان (برادر بزرگ هولاکوخان) سلسه یوآن را در چین تاسیس کرده بود. بنابراین دو برادر (نوههای چنگیزخان) یکی به چین حکومت میکرد (سلسله یوان) و دیگری حاکم ایران (سلسله ایلخانیان) شده بود. در آن زمان پس از گذشت حدود ۵۰ سال از حمله چنگیز خان، هنوز آثار آن حمله در اکثر شهرهای ایران به چشم میخورد و برخی شهرها هنوز رونقی که پیش از حمله داشتند را کسب نکرده بودند.
مسیر حرکت مارکوپولو
در جستجوهای خود در اینترنت نقشههای زیادی را از مسیر حرکت مارکوپولو به دست آوردیم اما هیچ کدام از آنها شهر به شهر حرکت او را مشخص نکرده بودند و فقط مسیر کلی در سفر مارکوپولو را نشان دادهاند. برخی از این نقشهها را در ادامه میبینید.


بدیهی است تمام مسیر طی شده توسط مارکوپولو در ایران با قطعیت روشن نیست و بعضی از مسیرها را خود او اشاره نکرده است. گابریل تلاش کرده تا بر اساس سفرنامه سیاحان دیگر و متون تاریخی و دیگر پژوهشگران جادههای مورد استفاده در زمان مارکوپولو را به دست آورد و براساس توصیفات مارکوپلو از مسیرها، جادهها، حیوانات مسیر، نوع درختان و جنگلها، رودخانهها و مردم مسیری را که طی کرده است را کشف کند. چون مارکوپولو از تمام مسیرهایی که و شهرها و روستاهایی که عبور کرده نام نبرده است و به همین دلیل برخی از شهرها و روستاهایی که مارکوپولو از آنجا عبور کرده را میتوان بر اساس توصیفات او مشخص نمود. نقشهای که در ادامه این نوشته مشاهده میکنید بر اساس گفتهها و تحقیقات آلفونس گابریل و یافتههای او در کتابش رسم کردهایم. شهرها و اماکنی که با رنگ قرمز نوشته شدهاند یعنی مارکوپلو به صراحت از آنها صحبت کرده و در کتاب خودش نام آنها را نوشته است. اما بقیه مکانها براساس توصیفات او نوشته شدهاند. این نقشه برای نخستین بار در سایت بوبونویس منتشر میگردد.


آغاز سفر مارکوپولو در ایران
مارکوپولو در سفرش به چین که در سال ۱۲۷۱ میلادی رخ داد از ارمنستان قدم به خاک ایران گذاشت. او از شهر دوگابایزید واقع در ارمنستان آن دوره و ترکیه امروزی از جنوب کوه آرارات گذر کرده و وارد خاک ایران شده است. کوه آرارات هم در بین مسیحیان از احترام خاصی برخوردار است و به گفته برخی، کشتی نوح بعد از طوفان در قله این کوه پهلو گرفته است. مرد ونیزی درباره آرارات اینگونه میگوید: “چنان عریض و طویل است که در دو روز نمیتوان آن رادور زد و ارتفاعش آن قدر بلند است که سینه آسمان را شکافته است.” از مسیر مرند و صوفیان عبور کرده و اولین شهر بزرگ ایران که مارکو با آن روبرو شد تبریز یا تاوریز است.
تاوریس (تبریز، تاوریز، Toris) “زیباترین، بهترین و متشخصترین شهر همه استان”

جمله بالا را مرد ونیزی درباره تبریز به کار می برد. او دوبار به تبریز سفر می کند، یکبار موقع عزیمت به چین و بار دیگر در راه برگشت به ونیز. او در باره تبریز مفصلا صحبت مینماید و برخی از سخنانش درباره این شهر را در ادامه میخوانیم: “تبریز از چنان موقعیت خوبی برخوردار است که کالای بازرگانی از هندوستان و بغداد و موصل و هرمز و جاهای زیاد دیگری وارد تبریز می شود… ” و میخوانیم: “مردم از راه داد و ستد و پیشهوری روزگار میگذرانند و پیشه وری بیشتر عبارت است از پارچه بافی به انواع گوناگون، پارچههای گرانبها از زر و ابریشم بافته میشوند. در اینجا سنگها و مرواریدهای گرانبهایی هم خرید و فروش میشود و داد و ستد در شهر بسیار خوب است و بازرگانان مسافر به سودهای کلانی میرسند. ” از قرار معلوم در زمان مارکوپولو اروپاییهای زیادی در تبریز به سر میبرند. او در کتابش مینویسد: ” بازرگانان لاتین زبان زیادی به تبریز میآیند، مخصوصا اغلب جنواییها برای خرید کالای خارجی. ” او همچنین در بخش دیگری از کتاب خود مینویسد: “آدم در اینجا با فرقههای گوناگون مسیحی روبرو میشود. در اینجا ارمنی، نسطوری، یعقوبی، گرجی، و ایرانی یافت میشود ولی اکثریت ساکنان اصلی شهر مسلمانند. ” تبریز پل میان شرق و غرب بود که مارکوپولو و همسفرانش از آنجا گذشتند.
ترک تبریز به سوی شرق
در زمان حضور مارکوپولو در ایران ایلخانان در ایران حکومت میکردند. آنها حدود ۵۰ سال پیش خوارزمشاهیان (که پس از امپراطوری سلجوقیان حاکم ایران بودند) را از بین برده بودند. برای رفتن به چین مارکوپولو به همراه پدر و عمویش میتوانستند از مسیر پر رفت و آمدی که ایلخانان برای رسیدن به استانهای شرقی خود از آن استفاده میکردند یعنی راه سمنان، دامغان و نیشابور استفاده کنند تا به بخارا بروند. یا میتوانستند از منطقه اسفراین و جاجرم عبور کنند اما این شهر مورد استفاده سپاهیان قرار نمیگرفت چون دو روز تمام جز علف ترش و گیاهان سمی چیزی به چشم نمیخورد. یا حتی میتوانستند از مسیر بسطام به استرآباد بروند. در شرق و شمال شرقی ایران راههای زیادی برایی پولوها وجود داشت اما درگیریهای نظامی شرق ایران به خاطر دشمنی میان ایلخانان و جانشینان جغتایی راههای شرقی را بسته و ناامن کرده بود و اینکه پولوها تصمیم داشتند با کشتی به دربار قوبلای خان برسند پس پلوها ناگزیر به سمت هرمز حرکت کردند تا از طریق دریا به چین حرکت کنند. راههایی که از تبریز به آسیای مرکزی و کرانههای جنوبی میرفتند تا ابهر یکی بودند و مارکو از مسیر تبریز تا ابهر چیزی ننوشته اما می دانیم از میانه، زنجان و سلطانیه گذشته است. پولوها تا ابهر آمدند و از آنجا به سمت ساوه حرکت کردند و به سمت قزوین در شرق نرفتند.
از ساوه تا کاشان و یزد
ساوه برای مرد ونیزی خیلی جالب بود. او درباره داستان سه مغ که در ساوه بودند نوشته که به دنبال محل دفن آنان درساوه گشته است. ساوه بر سر راه قزوین به اصفهان و در چهار راه این راه با راه اصلی خراسان به مکه در قرون وسطا موقعیت مهمی داشته است. دست کم برای شترداری برای زائران ایرانی بین النهرین و عربستان مهم بوده و کاروانها کمبود چهارپایان خود را از این شهر تامین می کردند. با تغییر مسیر راه اصلی ساوه و آوه که دارای تپههای باستانی هستند از رونق افتادند. مارکو از ساوه تا یزد هم به جز کاشان از شهر دیگری صحبت نکرده ولی از روی نوشته دیگران میتوان پی برد چه شهرهایی در آن دوران رونق داشته که مارکوپولو از آنها گذشته است. نخستین شهر بزرگی که مارکو در آن سوی ساوه با آن برخورد کرد قم است. در آن زمان به دلیل حمله مغولها قسمت بزرگی از قم به ویرانه تبدیل شده بوده. بعد از قم به کاشان رفته که از آن به یک روستا یاد میکند. بعد به نایین و از آنجا در امتداد نوار خشک کویر مرکزی به یزد میرود. کاروان های شتر معمولاً سه روزه از قم به کاشان میرفتند. بعد از کاشان تا اردستان سه روز راه بود و تا نایین سه روز دیگر و دو روز دیگر تا عقده و یک روز تا میبد و سرانجام دو روز دیگر تا یزد. اردستان را زادگاه خسرو انوشیروان میدانند مسجد جمعه یا مسجد چهار ایوانی اردستان با شبستان و گنبد آجری و ایوان بزرگ یکی از زیبا ترین و کهن ترین بناهای باستانی ایران است که در زمان سلجوقیان ساخته شده است. اگر مارکوپولو میدانست از هرمز باز خواهد گشت و از مسیر شرق از ایران خارج خواهد شد میتوانست از همین نقطه از راه کوتاه لوت به طرف شرق برود و طی چند روز به طبس تون و قاین برسد جایی که پس از چند ماه سفر سخت به هرمز و برگشت از آن به آنجا رسید.
شهر خوب و اصیل، یزد

مارکوپولو شهر یزد را شهر خوب و اصیل مینامد و میگوید: شهر یزد بازرگانی بزرگ و متنوعی دارد و از پارچه های زربفت و سیم بافت آن به نیکی یاد میکند و این پارچهها را یزدی مینامد و مینویسد: “بازرگانان این پارچه را به جاهای زیادی در مشرق زمین میبرند تا به سودهای کلانی برسند. ” در جای دیگری مینویسد “مردم یزد مسلمان هستند.” امروزه یزد چهره خود را کمتر مدرن کرده است. اگر مارکوپولو شهرهای بزرگی را که در قرن سیزدهم دیده است دوباره میدید آنها را نمیشناخت اما باید گفت که یزد هنوز از خیلی از جهات چهره قدیمی خود را حفظ کرده است.
کرمان، دارنده بهترین معادن آهن دنیا

“وقتی آدم خاک یزد را ترک میکند هفت (هشت) روز تمام به طور مداوم در منطقه همواری به طرف کرمان میراند و در راه به جز دو سه جا منزلی که بتوان در آن اقامت کرد وجود ندارد. در اینجا نخلستانهای کوچک و قشنگی با دشتهای زیبایی که برای سواری بسیار مناسب هستند وجود دارد … ” از کرمان به یزد دو راه وجود دارد: راه غربی و راه شرقی. محققین عقیده دارند مارکوپولو از راه شرقی (بافق) به سمت کرمان حرکت کرده است. مارکوپولو سه بار به کرمان آمد، دوبار هنگام رفتن به چین و یک بار بعد از ۲۰ سال هنگام بازگشت از چین به زادگاه خویش. مرد ونیزی درباره منابع زیرزمینی کرمان اینگونه مینویسد: “از کوههای این امیرنشین گرانبهاترین سنگها به دست میآیند که فیروزه نامیده میشود و بسیار فراوان است. چون فیروزه را از رگههای سنگ به دست میآورند. در کوههای کرمان بهترین آهن و آندانیک (فولاد هندی) دنیا به حد کافی به دست میآید. ”
درباره مردم هم اینگونه مینویسد: “مردم کرمان خوب، درست و آرام هستند و هرکس تا جایی که میتواند به دیگران کمک میکند… “. مارکوپولو درباره پرنده باز در کرمان اینگونه مینویسد: “در کوههای این سرزمین بهترین و جسورترین بازها و مهمترین پرندههای دنیا تربیت میشوند. این بازها به مراتب کوچکتر از بازهای ما هستند و در روی سینه و زیر دم و در میان پاها، درهایی سرخ رنگ دارند. بازها چنان غیرعادی سریع هستند که هیچ پرندهای به هنگام پرواز به گرد آنها نمیرسد. “
ادامه راه به طرف «کَمَدی»
“وقتی که شهر کرمان را ترک می کنی هفت روز در برخی متون هشت یا نه روز در دشتی هموار قرار میگیری و در همه جا ده و شهر و جایی که بتوان در آن منزل کرد پیدا میشود. سواری به خوبی انجام میگیرد و شکار به اندازه کافی یافت میشود.” مارکو بعد از کرمان به روستای جوپار، بهرامجرد، چشمه آب گرمی که میگفت آبش شفابخش است به نام آب گزک، شهر تاریخی راین، سرزمین مرتفع ساردوییه، تنگه سربیزان که فاصله راین تا این تنگ سه روز است، شهر دلفارد و در نهایت کَمَدی یا جیرفت امروزی میرسد.
مرکز جیرفت کومادین (قومادین) بود که مارکوپولو از آن کمدی را سر هم کرده بود. در سده دوازدهم میلادی نام قومادین به محلهای از شهر اطلاق می شد. محلهای که بازرگانان روم و بازرگانان هندوستان کالای خود را در اینجا انبار میکردند و مسافرانی که از راه خشکی یا دریا میآمدند در اینجا با یکدیگر برخورد میکردند. در فروشگاههای بزرگ جیرفت کالاهای گرانبهایی از چین، زنگبار، سودان، مصر یونان، ارمنستان و بینالنهرین و سایر جاهای دیگر خرید و فروش میشده است. پیش از آمدن مارکوپولو به این منطقه غارتهای فراوانی انجام میشود تا سرانجام غزها سقوط نهایی «کمدی» را سبب شدند. جملهای که مارکوپولو درباره جیرفت نوشته: “کمدی روزگاری شهری بسیار آبرومند بوده است اما امروز نه اهمیت دارد و نه رفاه. چون تاتارها توابع دیگر این شهر را بارها ویران کردهاند. “
نجات یافتن مارکوپولو از دست راهزنان
بعد از جیرفت وارد «رودبار» یا «رئوبار» میشود که منطقهای نسبتاً استپی و پست که در قسمت پایین مسیر هلیل رود قرار دارد. آنچه مارکوپولو درباره این منطقه مینویسد این گونه است “و در این جلگه شهرها و دهکدهها و جاهای گوناگون وجود دارد که برای دفاع در برابر دشمن برج و باروی گلی محکمی دارند. ” او در کتابش درباره قوم «قراوناس» ناآرام که آرامش رودبار را به هم میزنند به تفصیل گزارش میدهد. “علاوه بر این خود مارکوپولو هم کم مانده بود در جلگه ای که این مردم (قراوناس) در آن به سر میبرند گرفتار آنها شده و جانش را از دست بدهد اما با کمک خدا توانست به دهکدهای به نام «کانوسلمی» که در آن نزدیکی بود پناه ببرد و نجات یابد خیلی از همراهان او دستگیر شدند و به فروش رفتند و بعضی دیگر کشته شدند به طوری که فقط نه نفر همراه او فرار کردند. ” گابریل اعتقاد دارد که این روستا کهنوج امروزی است.

“جلگه خیلی خوب، هرمز“
وقتی که مارکوپولو پس از سرازیری دشوار گدار پیچال به سرزمین پست ساحلی رسید از آنجایی هم که امروز میناب در آنجا قرار دارد گذشت. پس از کهنوج و با گذشتن از کوهستان و تنگهها به جلگه هرمز میرسد که اینگونه توصیف میکند: “جلگه هرمز به قدر دو روز وسعت دارد. در اینجا جویبار فراوان است و رودهای زیبایی به چشم میخورد و خرما و میوههای دیگر هم فراوان است و در اینجا پرندگان گوناگون زندگی میکنند. دراج و طوطی و تعدادی پرنده دیگر که اصلا شباهتی به پرندههای ما در این سوی دریا ندارند و ما نام این پرنده ها را نمیدانیم و بعد پس از اینکه دو روز تمام سواره پیش رفتیم در نقطه پایانی ایالت به اقیانوس می رسیم و متوجه شهری در کرانه دریا میشویم که هرمز نامیده میشود.” هرمز مارکوپولو هرمز باستانی بود و به طوری که میدانیم در نواحی نوار ساحلی خلیج فارس قرار داشت. ویرانههایی در روستای «کمبیل» در ۱۵ کیلومتری جنوب میناب مربوط به قرون وسطا یافت شده است که به به احتمال خیلی زیاد همان هرمز کهنه یا هرمز قدیمی است. مارکوپولو در کتابش از هرمز اینگونه یاد میکند: ” هرمز بندری خیلی خوبی دارد و من به شما می گویم که بازرگانان از همه بخشهای هندوستان با کشتی هایشان به اینجا میآیند و ادویه و سایر کالاهای تجاری همراه میآورند…. هرمز واقعا شهری است خیلی متنوع و پر تجارت.” درباره ساکنین هرمز میخوانیم که “آنها سیاه چردهاند و پیرو دین اسلام” مارکوپولو هرمز را به خوبی می شناسد و توصیف می کند.
او وقت بدی را برای سفر دریایی خود انتخاب کرده بود. فصل بادهایی که در تابستان و پاییز کشتیها را به هندوستان میبرند سپری شده بود. زمستان نزدیک میشود و زمان بادهای موسمی شمالشرقی رسیده بود و عبور از مسیر این بادها خیلی دشوار بود مارکوپولو به عنوان یک ونیزی اصیل کشتیها را به دقت مورد بررسی قرار داده و احساس کرد که نمیتوان به آنها اطمینان داشت. او شرح بسیار دقیقی از این کشتیها روایت میکند: کشتیها بد و ضعیف و خطرناکاند و خیلی از آنها نابود می شوند چون برای ساخت آنها مانند کشتیهای ما از میخ استفاده نکردهاند آنها را از چوب سختی ساختهاند که مثل سفال شکننده است و به محض اینکه بخواهند میخی با آن به کوبند میخ می پرد و چوب می شکند… “
شاید انتظار طولانی به خاطر فرا رسیدن موسم خوب مارکوپولو را واداشت تا از یک سفر دریایی چشم بپوشد. شاید وضع بد کشتیها هم در اتخاذ این تصمیم موثر بودند. شاید هم یکی از ونیزیها مبتلا به مالاریا شده و احساس کرده است که قادر به تحمل دشواریهای یک سفر دریایی نیست ما در این باره چیزی نمیدانیم. اما در کتاب مارکوپولو میخوانیم: “حالا میخواهم به طرف شمال برگردم و از راه شهر بزرگ کرمان بروم، که قبلا دربارهاش برایتان نوشتهام.”
بازگشت به طرف شمال را در قسمت بعدی بخوانید.
لینک کوتاه این نوشته:
عالیه متن عالی
کامل و جامع توضیح دادی
ممنون از نظر لطفتون